جدول جو
جدول جو

معنی ایل بری - جستجوی لغت در جدول جو

ایل بری
(بَ)
بیست و یکمین از خانان ازبک خیوه است که تا 1153 هجری قمری امارت داشته است، نام رودی است که نوث قصبۀ ناحیت ایلاق به ماوراءالنهر بر لب اونهاده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایل بیگ
تصویر ایل بیگ
نایب رئیس ایل، رهبر ایل
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
رهبر ایل. رئیس ایل و در رتبه دون ایلخانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به ایبر. اهالی ایبر. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
یک وری. کج و وریب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کج و وریب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَرر)
مردم بیابان. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رنگرزی. شغل نیل گر. عمل نیلگر، کنایه از رویانیدن سبزه. (از فرهنگ فارسی معین).
- نیل گری کردن، کنایه از سبزه رویانیدن باشد. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) :
مدتی از نیل خم آسمان
نیلگری کرد (آدم) به هندوستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ لِ بَرْ ری)
هیضمان. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فجل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
دهی است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات و پشم می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. سکنه اش از طایفۀ حسنوند بوده و زمستان رابه قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اولین از خانان ازبک خیوه است و از حدود 921 تا 931 هجری قمری امارت داشته است، نام درختی است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَغْیْ)
شریر. مفسد. ظالم. (آنندراج). و رجوع به اهل شود، زن. (شرح قران السعدین از آنندراج) :
کرده زنخ شان ز محاسن کنار
اهل زنخ راز محاسن چه کار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل جار، رجوع به ایل جار و ایل جاری کردن شود، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری:
هر ذلیلی که حق عزیز کند
آن عزیزیش این سری منگر.
خاقانی.
، تباه و ضایع نمودن کرم چیزی را. (آنندراج). بید زدن و بید خوردن و ضایع شدن از بیدخوردگی. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن. (از آنندراج) ، پریشان نمودن. (از آنندراج) ، بخشم درآوردن، آزردن، زخم کردن و مجروح نمودن، شکافته شدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَرْری)
ابوالحسن علی بن محمد بن حسین رباطی. در حدود 660 ه. ق. در شهر رباط تازه متولد شده و در سال 730 یا 731 یا 733 در همان شهر درگذشته است. کتاب او موسوم به الدرراللوامع در قراآت مانند اجرومیۀ نحو ابن آجروم بین مسلمین شمال افریقیه متداول است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
عبارت ازگرجستان امروزه بوده و قسمتی از سرحد شمالی ساتراپی ارمنستان را تشکیل میداده. کشوری قدیم در آسیای پیشین در جنوب قفقاز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 98، 293، 875 و ج 2 صص 1456- 1457 و ج 3 ص 1971 و صص 2271- 2401 و 2436- 2478 و 2491- 2492 و 2620- 2640 و ایران در زمان ساسانیان شود
نام قدیم کشور اسپانیا.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایل بیگ
تصویر ایل بیگ
رهبر ایل (بیشتر در فارسی و بختیاری معمول است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل بیگی
تصویر ایل بیگی
منسوب به ایل بیگ، ایل بیگ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گشنی (گشن در پارسی به نرینه ای می گویند که آماده بارور کردن مادینه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سری
تصویر این سری
این جهانی دنیوی مقابل آن سری، ظاهری عرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیب بری
تصویر جیب بری
شغل و عمل جیب بر کیسه بری
فرهنگ لغت هوشیار
بی برگی، بی حاصلی، بی باری، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قله و کوهی در شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند شکم سفید و پشت سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از این طرف، این سو، از این سو
فرهنگ گویش مازندرانی